-
...............
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 13:08
شهریست در کنار آن شط پر خروش با نخلهای در هم و شبهای پر ز نور شهریست در کناره آن شط و قلب من آنجا اسیر پنجه یک عشق پر غرور شهریست در کناره آن شط که سالهاست آغوش خود به روی من و او گشوده است بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است آن ماه دیده است که من نرم کرده ام با جادوی محبت خود قلب سنگ...
-
رنگین کمان
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 13:05
فراموش مکن تا باران نباشد رنگین کمان نیست تا تلخی نباشد شیرینی نیست و گاهی همین دشواری هاست که از ما انسانی نیرومند تر و شایسته تر می سازد خواهی دید ، آ ری خورشید بار دی گر درخشیدن آغاز می کند
-
دوست داشتن
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 13:00
آه چه حالتی دارد! نه به وصف میآید و نه به فهم! دوست داشتن چه قدرتی دارد، در خویشاوندی و صمیمیت راستین چه نیروی معجزه گر خدایی نهفته است. چه لذتی است اینجا در "خود را نادیده گرفتن " در "خود را لقمه لقمه کردن" و به دهان دوست دادن که بجود و بجود و بجود و طعم و عصارهاش را بمکد و تفالهاش را بر خاک...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 12:56
-
آموخته ام......
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:23
آموخته ام که زیر پوست سخت همه افراد کسی وجود دارد که خوشحال شود و دوست داشته باشد . آموخته ام که خدا همه چیز را در یک روز نیافرید ، پس من چگونه میتوانم همه چیز را در یک روز بدست آورم . آموخته ام که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد . آموخته ام که وقتی با کسی روبرو میشویم ، انتظار لبخندی از سوی ما دارد . آموخته...
-
آرام باش
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:22
آرام باش عزیز من، آرام باش حکایت دریاست زندگی گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی گاهی هم فرو میرویم، چشمهای مان را میبندیم، همه جا تاریکی است، آرام باش عزیز من آرام باش دوباره سر از آب بیرون می آوریم و تلالو آفتاب را می بینیم زیر بوته ای از برف که این دفعه درست از جایی که تو دوست داری، طالع می شود ...
-
تو!!!!!!!!!!!!!!!!
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:21
خاطرت هست؟ می گفتم در قانون من چه بدانی چه ندانی، چه بخوانی چه نخوانی وقتی خون به نقطه ی جوش می رسد، ...شعر می شود... اما چند روزیست واژه ها خیال قافیه شدن ندارند! شعر امشبم تنها یک کلمه است: تــــــ ــو!
-
نوبت عاشقی
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:21
گاهی در سرزمین های بی حاصل و لم یزرع ، گل هایی می رویند که تو نمی توانی مشابه شان را در هیچ کجای دنیا بیابی . دیدن این گل های بی نظیر و حیرت انگیز ، خالی از لطف نیست. بی تردید در سرزمین بی حاصل احساس تو نیز گل های آگاهی و تجربه های باطنی نابی پیدا می شوند. بگرد، و آن ها را پیدا کن و شکرشان را به جای بیاور. به هستی...
-
مرز ها
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:19
سطری از ورلن هست که هرگز بخاطر نخواهم آورد خیابانی هست نزدیک که پاهایم را از رفتن بدان بازداشته اند آینه ای هست که مرا برای آخرین بار دیده است دری هست که من آن را تا پایان جهان بسته ام در میان کتاب های کتابخانه ام (من میبینمش) کتابی هست که هرگز آن را نخواهم گشود در این تابستان پنجاه ساله خواهم شد مرگ میفرسایدم، بی...
-
.............
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:19
من از تو لبریز بودم وقتی توی خسـتگـیهـایم گـمـت کردم وقتی توی کوچه بی بازگشت شیدایی عاشق کُشی ، شهـامـت شد و تو قدّاره کِش کوچه شدی حالا از من لاشه ای مانده نــه دلی که بیـقـراری کند نــه چــشــمی که چــشــم انتظــاری و تو تیـغــت را زمین بگذار عاشـقی نمانده است که قدّاره کِشی! راستش را بخواهی هنوز هم دلم زیر اینهمه...
-
تلنبار خاک
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:15
تلنبار خاطرات خاک گرفته ام را اگر می خواهی جستجو کنی به حتم در میان پستو های بی حوصلگی ام می یابی اما بی محابا در نزن که گرد دلم تا ابد به سرفه ات می اندازد و عزای سیاه پوشش به گریه ات! آرام که آمدی اول از آینه تنهایی بپرس از کدام سو آنگاه به نرمی قدم بردار که ناگزیر تخته های زوار در رفته روحم پای برهنه ات را خراش...
-
از فکر من بگذر
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:13
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد این من که با هر ضربه ای از پا در آمد تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد نخواست او به من خسته بی گمان برسد شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به...
-
تمنا برای عشق
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:10
برای عشق تمنا کن ولی خار نشو. برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر . برای عشق وصال کن ولی فرار نکن . برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن . برای عشق...
-
دو مارمولک
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:09
شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد.خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین ان مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است. دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد .وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ ده سال پیش هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!!! چه...
-
مگذار که عشق....
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 11:10
مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود مگذار که حتی آب دادن گلهای باغچه، به عادت آب دادن گلهای باغچه بدل شود عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست، پیوسته نو کردن خواستنیست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است ودگرگون شدن تازگی ذات عشق است،وطراوت بافت عشق چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و...
-
دوست داشتن
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 11:08
دوست داشتن یعنی اینکه محبت کنی حتی اگر تحقیر شوی بزرگی کنی حتی اگر کوچک شوی عشق بورزی حتی اگر محکوم شوی
-
آموخته های عاشقی.!
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 11:04
آموخته ام که وقتی عاشقم ، عشق در ظاهرم نیز نمایان می شود . آموخته ام که عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت آموخته ام که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشقش شویم . آموخته ام که این عشق است که زخم ها را شفا میدهد ، نه زمان آموخته ام که تنها کسی مرا شاد میکند ، که بمن میگوید ، تو مرا شاد کردی آموخته ام که گاهی...
-
زن ها نامردند؟!
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 11:00
روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش توی جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است. قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم. زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : متشکرم ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست ؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت ۱۰...
-
و چرا غصه؟ چرا؟!
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 00:14
آسمان را بنگر که بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر ، به ما می خندد ! یا زمینی را که دلش از سردی شبهای خزان ، نه شکست و نه گرفت ! بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست ماه من غصه چـــــرا ؟ تو مرا داری...
-
گفت و گو با خدا
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 00:06
گفتم:خدایا از همه دلگیرم! گفت:حتی از من؟ گفتم:خدایا دلم را ربودند! گفت:پیش از من؟ گفتم:خدایا چقدر دوری! گفت:تو یا من؟ گفتم:خدا تنها ترینم! گفت:بیشتر از من؟ گفتم:خدایا کمک خواستم! گفت:از غیر من؟ گفتم:خدایا دوستت دارم! گفت:بیش از من؟ گفتم:خدا اینقدر نگو من! گفت:من تو ام تو من؟؟؟؟
-
قلم نه کلنگ
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 00:02
قلمی از قلمدان قاضی افتاد. شخصی که آنجا حضور داشت گفت: جناب قاضی کلنگ خود را بردارید. قاضی خشمگین پاسخ داد: مردک این قلم است نه کلنگ تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسی؟ مرد گفت: هر چه هست باشد، تو خانه مرا با آن ویران کردی عبید زاکانی
-
مهربان باش
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 23:59
مردم اغلب بی انصاف, بی منطق و خود محورند ولی آنان را ببخش . اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش . اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت ولی موفق باش . اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف و درستکار باش . آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه...
-
متن هایی از دکتر علی شریعتی
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 23:45
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است .... دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند .... اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها...
-
کجا باید رفت؟.....
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 23:43
کجا باید رفت؟..... ز که باید پرسید؟!!! واژه عشق و پرستیدن چیست؟ جان اگر هست چرا در من نیست؟ من که خود می دانم .. راه من راه فناست قصه عشق فقط یک رویاست.... اه ای راه سکوت... اه ای ظلمت شب.... من همان گمشده ی این خاکم به خدا عاشق قلبی پاکم
-
گنجشک وخدا ...........
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 23:34
گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود!! خدا گفت : چیزی بگو...!! گنجشک گفت : خسته ام ...... خدا گفت : از چه.....؟؟!! گنجشک گفت : از تنهایی ، بی کسی ، بی همدمی ، کسی تا به خاطرش بپری ، بخوانی ، او را داشته باشی.........!! خدا گفت : مگر مرا نداری.....؟؟!! گنجشک گفت : گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند.....!!...
-
متن شماره ۴
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 23:39
صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد سکوت را نوازش می دهند و جای خالی آدم های شب نشین را با نگاهی معصومانه پر می کنند
-
متن شماره ۳
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 23:39
مترسک ناز می کند کلاغ ها فریاد می زنند و من سکوت می کنم.... این مزرعه ی زندگی من است خشک و بی نشان
-
متن شماره ۲
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 23:37
این شب ها چشم های من خسته است گاهی اشک ، گاهی انتظار این سهم چشم های من است
-
متن شماره ۱
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 23:37
در حضور واژه های بی نفس صدای تیک تیک ساعت را گوش کن شاید مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی
-
متون عاشقانه
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 21:54
میان ماندن و نماندن فاصله تنها یک حرف ساده بود از قول من به باران بی امان بگو : دل اگر دل باشد ، آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد - – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – گذشته در چشمانم مانده است عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی صبور میمانم و بی تفاوت می...