-
عشق بی اطلاع
یکشنبه 10 آذرماه سال 1392 13:34
بار اول که دیدمش تو کوچه بود یه لباس گل گلی تنش بود با موهای بلند وخرمایی اومد طرفم وگفت داداشی ؟! میای باهم بازی کنی ؟ ! بیا دیگه... از چشمای نازش التماس میبارید خیلی کوچیک بودم اما دلم لرزید همون یه نگاه اول عاشقش شدم 3 سال ازش بزرگتر بودم قبول کردم وکلی بازی کردیم ! ! آخرش گفت تو بهترین داداش دنیایی سال هاگذشت .......
-
نامه ای تامل برانگیز و مفهومی مادر به فرزندش
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 00:03
فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن. اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم. … اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا...
-
حسین پناهی
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 00:01
میزی برای کار ، کاری برای تخت ، تختی برای خواب ، خوابی برای جان ، جانی برای مرگ ، مرگی برای یاد ، یادی برای سنگ ، این بود زندگی … حسین پناهی . . . نیستیم ! به دنیا می آییم عکس ِ یک نفره می گیریم ! بزرگ می شویم ، عکس ِ دو نفره می گیریم ! پیر می شویم ، عکس ِ یک نفره می گیریم … و بعد دوباره باز نیستیم حسین پناهی . . . بی...
-
جملاتی از زرتشت
جمعه 22 شهریورماه سال 1392 23:57
کسی که بر قلب خود غلبه نکرد بر هیچ چیز غالب نخواهد شد. زرتشت . . . . رفتار کن با دیگران همانطوری که توقع داری که دیگران با تو رفتار کنند.زرتشت . . . . آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر .زرتشت . . . . کسی را فریب مده تا دردمندنشوی زرتشت . . . . با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی زرتشت
-
................
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 22:35
دَمــَــش گـــَــرمـ ... بـــاراטּ را مــےگـــویـــــَــمــ بـــه شـــانـــہ امـ زد وگــُـفــــت : خــَـســتـــہ شُــــدے.. امــــروز را تــُــو اســـتـــراحــَـت کـــُـטּ... مـَــטּ بـــه جــــایـــَـت مـــے بـــارَمـ ...
-
منتظرنباش
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 22:34
منتظر نباش که شبی بشنوی از این دلبستگی های ساده ، دل بریده ام … که عزیز بارانی ام را در جاده ای جا گذاشتم … یا در آسمان ، به ستاره ی دیگری سلام کردم … توقعی از تو ندار م... اگر دوست نداری در همان دامنه ی دور دریا بمان هر جور تو راحتی... باران زده ی من... همین سوسوی تو از آن سوی پرده ی دوری برای روشن کردن اتاق تنهاییم...
-
صفحه سفید
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 22:33
یه صفحه سفید، به همراه یک قلم این بار حرف ،حرف نگفته ست یک حرف تازه نه از تو … هی فکر می کنم هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم اما دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند انگار این قلم جز با حضور نام تو فرمان نمی برد در تمام صفحه های دفتر شعرم در گوشه های خالی قلبم در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود...
-
اشک
شنبه 29 تیرماه سال 1392 01:45
رفتی و جات خالی شد تو خونه م آتیشو باز کشیدی به جونم میدونم که حرف های قشنگت چیزی نیست جز اشکی رو گونه م آخ بازم داغت کوبید تو سینه یاد تو چقده دلنشینه خدایا کاری کن از بهشتت بتونه اشکامو ببینه ......
-
پروانه می شوم
شنبه 29 تیرماه سال 1392 01:44
نمی دانــم چــرا بیــن ایــن همــه ادم پــیــله کــرده امــ بــه تــو شــاید فــقط با تــو پــروانــه می شـــوم ســنـگـیــنــی گـفــتــه هــایــم بــه سـنــگـیــنـی گــوش هــایـتــ دَر . . .!
-
..................
شنبه 29 تیرماه سال 1392 01:44
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم کودکان را دوست دارم ولی از آئینه می ترسم سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم من می ترسم پس هستم این چنین می گذرد روز و روزگار من من روز را دوست...
-
.........................
شنبه 25 خردادماه سال 1392 23:49
می گفت با غرور این چشمها که ریخته در چشم های تو گردنگاه را این چشمها که سوخته در این شکیب تلخ رنج سیاه را این چشمها که روزنه آفتاب را بگشوده در برابر شام سیاه تو خون ثواب را کرده روانه در رگ روح تباه تو این چشمها که رنگ نهاده به قعر رنگ این چشمها که شور نشانده به ژرف شوق این چشمها که نغمه نهاده بنای چنگ از برگ های سبز...
-
چه عاشقانه است
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 22:28
چه عاشقانه است این روزهای ابری چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی چه عاشقانه است شکفتن گلهای اقاقیا چه عاشقانه است قدم زدن در سر زمین عشق و من چه عاشقانه زیستن را دوست دارم عاشقانه لا لایی گفتن را دوست دارم عاشقانه سرودن را دوست دارم عاشقانه نوشتن را دوست دارم عاشقانه اشک ریختن را... دفتر عاشقانه ی من پر از...
-
......................
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 22:27
بعضی وقتا تو دعوا فقط باید نگاه کنی ! سکوت کنی ! فحشاشو بده و بهونه هاشو به جون بخری ! تموم که شد بغلش کنی و اروم در گوشش بگی : با من نجنگ ، من دوست دارم ♥
-
هجرت تو
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 22:26
امکان هجرت تو تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهت من پیشتر،دیده بودم جرقه محال ماندنت را در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم، چون ماهی آزاد به جریان آب نبودنت، مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند چقدر سنگین شده اند شانه هایم! آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 خردادماه سال 1392 13:15
به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز فرو ریخت پرها نکردیم پرواز ببخشای ای روشن عشق بر ما ببخشای ببخشای اگر صبح را ما به مهمانی کوچه دعوت نکردیم ببخشای اگر روی پیراهن ما نشان عبور سحر نیست ببخشای ما را اگر از حضور فلق روی فرق صنوبر خبر نیست نسیمی گیاه سحرگاه را در کمندی فکنده است و تا دشت بیداریش می کشاند و ما کمتر از آن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 خردادماه سال 1392 13:14
و قتی می گویم : دیگر به سراغم نیا ! فکر نکن که فراموشت کرده ام …. یا دیگر دوستت ندارم ! نه …. من فقط فهمیدم : وقتی دلت با من نیست ؛ بودنت مشکلی را حل نمی کند ، تنها دلتنگترم میکند … ! تو مقصری، اگر من دیگر " منِ سابق " نیستم پـس من را به "مـن" نبودن محکوم نکن ! من همـانم .. همان پسر مهربون و صبور ....
-
نشان عشق
شنبه 11 خردادماه سال 1392 13:11
نشان عشق ای گه میپرسی نشان عشق چسیت عشق چیزی جز ظهور مهر نیست عشق یعنی مهر بی چون و چرا عشق یعنی کوشش بی ادعا عشق یعنی مهر بی اما و اگر عشق یعنی رفتن با پای سر عشق یعنی تپیدن به مهر دوست عشق یعنی جان من قربان اوست
-
مسافرم
شنبه 11 خردادماه سال 1392 13:08
مسافرم، مثل تمومه مسافرایی که اومدن و رفتن، سفره ای بسته بر تکه چوبی، میروم سوی دیاری دیاری که از آن جدایم کردند خواهشم اینه ای همسقروقتی به دروازه ی دیارم رسیدم دستانم را باز کرده واز طابوتم بیرون بگذارید تا همه بدانند نتوانستم ازین این شهر هیچ سوغاتی به دیارخودببرم سوغات من اعمالم بود که با خودمیبرم
-
غرور
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 10:36
آدمـیــزاد.... غـُــرورَش را خیلـی دوستـــــ دارد، اگـر داشتــه بـاشــد، آن را از او نگیـــریــد... حتــّی بـه امانتـــ نبــریـــد... ضــربــهای هــم نَـزَنـیــدش، چــه رسـَـد به شـکسـتـَـن یـا لـِـه کــردن! آدمـــی غـُــرورَش را خیلـی زیــاد، شـایــد بیـشتـَـر از تــمـام ِ داشـتـههـایـَش، دوستـــ مـیدارد؛ حـالـا...
-
من هیچ نمی خواهم
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 10:36
من هیچ نمی خواهم ... تنها صدایت را می خواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد نگاهت را می خواهم تا روشنی چشم های خسته ام باشد وجودت را می خواهم تا گرمای قندیل آغوشم باشد خیالت را می خواهم تا خاطره لحظه های فراموشم باشد دست هایت را می خواهم تا نوازشگر بی کسی اشک هایم باشد و تنها خنده هایت را می خواهم تا مرهم کهنه زخم های...
-
هوس
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 10:35
عاشق هوس های عاشقانه ام دست هایت را به من بده به جهنم که مرا به جهنم میبرند به خاطر عشقبازی با تو !!! تو خود بهشتی.....
-
....................
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 10:32
ای که بی تو خودمو تک و تنها میبینم هر جا که پا میزارم تورو اونجا میبینم یادتو هرجا که هستم با منه داره عمره منو آتیش میزنه تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد گونه های خیسمو دستای تو پاک میکرد حالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوب چرا بیصدا شده لب قصه های خوب من که باور ندارم اون همه خاطره مرد عاشق آسمونا پشت یک...
-
به سلامتی
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 10:26
بــه سلامتـــــی اونـــی کــه بــرای داشتنـــش لازم نیــــست .... بــا سیــاســت بــاشـــی و نقـــــش بـــــازی کنـــــــی.... همیـــــن کــــه یــک رنـــگ بــاشــــی و خـــــودت کافیــــه...
-
دلتنگی
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 09:34
همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم آن لحظه آرزو میکنم که باشی در کنارم ، بنشینی بر روی پاهایم و آهسته در گوشم بگویی که دوستت دارم کاش بیاید آن روز ، کاش تبدیل شود به حقیقت آن آرزو ، تا لبخند عاشقی بر روی لبانم بنشیند ، تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بنشیند! ببین خورشید را ،در حال غروب است...
-
این چشمها
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 09:33
می گفت با غرور این چشمها که ریخته در چشم های تو گردنگاه را این چشمها که سوخته در این شکیب تلخ رنج سیاه را این چشمها که روزنه آفتاب را بگشوده در برابر شام سیاه تو خون ثواب را کرده روانه در رگ روح تباه تو این چشمها که رنگ نهاده به قعر رنگ این چشمها که شور نشانده به ژرف شوق این چشمها که نغمه نهاده بنای چنگ از برگ های سبز...
-
وفادار
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 09:31
پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم! دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟ پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !؟ دختر : واااای... از دست تو!!! پ: باشه... باشه...ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟ ... د: اه... اصلا باهات قهرم. پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟ د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟ پ:...
-
اینه
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 09:26
آینه پرسیدکه چرادیر کرده است؟ نکنددل دیگری اورا اسیرکرده است؟ خندیدموگفتم او فقط اسیرمن است. تنها دقایقی چندتأخیر کرده است. گفتم امروز هوا سردبوده است شاید موعدقرارتغییرکرده است. خندیدبه سادگیم و آینه گفت: احساس پاک تورازنجیر کرده است. گفتم ازعشق من چنین سخن نگو گفت خوابی سالها دیرکرده است. در آینه به خودنگاه میکنم آه...
-
سلام مبعث
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 19:07
سلام بر مبعث، بهاریترین فصل گیتی! سلام بر مبعث، فصل شکفتن گل سرسبد بوستان رسالت! سلام بر مبعث؛ نوید تزکیه انسانهای شایسته از زشتیها. سلام بر مبعث؛ روزی که گلهای ایمان در گلستان جان انسان شکوفا شد! سلام بر مبعث، نوید وحدت حقطلبان جهان از خاستگاه وحی! سلام بر مبعث، پیام خیزش انسان، از خاک تا افلاک! سلام بر مبعث،...
-
سر بعثت
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 18:27
پرده از دیده اگر دست خدا بردارد دیده بیند که خدا هم غم حیدر دارد دل اگر چشم خدا بین بخرد از بازار فاش بیند که خدا یوسف دیگر دارد سر اگر شور دگر از سر خود باز کند فکرش آن است که دلشوره ی کو ثر دارد دل عشاق اگر عارف لولاک شود تازه فهمد که خدا از چه پیمبر دارد با رسولان اولوالعزم و رسولان مبین گر اوالامر نیاید ره ابتر...
-
تازه تر از نفس
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 18:26
انس اگر حکم براند به سخن حاجت نیست دیده اگر بوسه بلد شد به دهن حاجت نیست این که گویند من و او به یکی پیرهنیم عین حق است و لیکن به بدن حاجت نیست کفن من به جزا پرچم صلح من و تو ست ورنه آنقدر که گویی به کفن حاجت نیست از همین دور به یک ناله طو افت کردم دل چو احرام فغان بست به تن حاجت نیست دل مگو پاره ی خون است که در دست...