ثخصم جانم چشم جادوی تو بود
آرزویم دیدن روی تو بود
در دل شب ناله کردم تا سحر
چون دلم آزرده از خوی تو بود
نا مرادی ها چنینم پیر کرد
کعبه ی امید من کوی تو بود
بر دل خونین و محزونم نشست
خنجر تیزی که ابروی تو بود
این همه نیرنگ با فریاد چیست؟
هر چه بر ما رفت ، از سوی تو بود
سیل غم ، گر بر کند بنیاد من
نیک می دانم که از جوی تو بود
روز فریاد است همچون موی تو
چون دلش در بند گیسوی تو بود