دلنوشته ها

دلنوشته ها

از دل نوشته هایم ساده نگذر به یاد داشته باش این « دل نــوشــته » ها را یک « دل » نوشته ...!
دلنوشته ها

دلنوشته ها

از دل نوشته هایم ساده نگذر به یاد داشته باش این « دل نــوشــته » ها را یک « دل » نوشته ...!

بزלּ باراלּ ...♥


بزלּ باراלּ ...♥
بزלּافسوלּ منم مـלּ ...♥
بزלּ تا حـב آخر ...♥
بزלּ ، این قصـہ آغازےنـבارב ...♥
بزלּ ، این غصـہ پایانــےنـבارב ...♥
♥منم قصـہ ،
♥منم غصـہ ،
♥منم בرב ...
بزלּ باراלּ ...♥
بزלּ بر زخم هایم ،♥
کـہ زخمم هیچ בرماלּ نـבارב ...♥

ﺩﻭﺭِﺵ ﻧـــــــﺰَﻥ


ﻭَﻗﺘـــﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﯾِﮑــــﯽ ﻣِﺜـــﻞ ﻧﻮﮎ ﭘﺮﮔــــﺎﺭ
ﻫَﻤﻪ ﺟـــﻮﺭﻩ ﭘـــﺎﺕ ﺛﺎﺑِﺖ ﻭﺍﯾﺴـــﺎﺩﻩ
ﻫَﺮﻃـــﻮﺭ ﺑِﭽﺮﺧــــﯽ،ﺑِﮑِﺸــــﯽ ﺗِﮑﻮﻥ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻩ
ﺗﻮﺍﻡ ﺩﻭﺭِﺵ ﺑﮕــــﺮﺩ
ﺩﻭﺭِﺵ ﻧـــــــﺰَﻥ

هنوزم...


هنوزم...

هـــــــــنوزم

هرجا حتی اسمش برده میشه …

بغض خفه ام میکنه !!

هرجا رو که نگاه میکنم …

بغض خفه ام میکنه !!

هرجا که دو نفرو باهم میبینم…

بغض خفه ام میکنه !!

هر وقت که گوشیمو نگاه میکنم …

بغض خفه ام میکنه !!

هروقت تلفن زنگ میخوره …

بغض خفه ام میکنه !!

هروقت که اس ام اس میاد …

بغض خفه ام میکنه !!

هروقت که از خواب بیدار میشم …

بغض خفه ام میکنه !!

هر چیزی رو که نگاه میکنم …

بغض خفه ام میکنه !!

هنوز نمیفهمم که چرا …..

بغض خفه ام میکنه …..

کاش که همه چیز مثل تو فیلم ها بود به همین سادگی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


علی : ببخشیـــد مــا جامــون کمــه,دانشجویــیه ِ
عاقـد: به به عجب اتاق ِ عقدی.چه اتاق ِ عقد کوچولویی.
هانیه: یه شبــم شما بــد بگذرونیــــد.
عاقد:پس اولیا شما؟پدر؟مادر؟
هانیه:والـــــا .....
علی:بـــی کــَـسُ و کاریــم.
هانیه:من پدرم فوت کرده,مادرمم تصادف کرده بود نمی تونست بیاد.
عاقد:عجب خدا شفا بده ایشونُ,به هـــر حال سندی دست نوشته ای ... ؟؟
هانیه:هست هست می خواین برم بیارم؟
عاقد:نه دیگه قول شما حجت شرعیست انشآاله.
هانیه(اشاره به سمت علی):آقـــا کــَــسُ و کــار,کــَـــسُ و کار.
علی:کــــَــسُ وکارش منم,مثل شیــــر ایــنجا نشستم.
هانیه:ماشاآله ماشاآله ....
عاقد:با اجازه اجرا کنم ؟
علی:بلــه,حاج آقا زودتر فقط که یعنی تمومش کنیم بره.
عاقد:عروس خانوم بنده وکیلم؟
هانیه:زیـــــــر لفظـــــی
عاقد:بله,از قرار معلوم عروس خانوم از شما زیر لفظی مطالبه می فرمایند؟
علی:زیرلفظی چیه؟
هانیه:همونی که خریدی یه دو هفته است قایم می کنی؟
علی:بفرما ..
هانیه:بلــــــه بلــــــه
علی:مبارکه اوووووووووووووو
عاقد:بله رو که فرمودین.خوب آقا داماد شما هم وکالت می دهید با این شرایط... بله از قرار معلوم ایشونم زیر لفظی می خواهند؟
هانیه: بله بیا دستت
علی:مبارکــــه اوووووو
عاقد:ایشااله که مبارکه
هانیه:مرسی حاج آقا
علی:تمومه تمومـــه (با جیغ فراوان,در حال بوسیدن حاج آقا)
هانیه:از طــــــرف منـــم یــــه دونــه دیگه.
سنتوری

اما باز من تنهایٍ تنهایم بی تو...


من اگر نباشم...
هیچ اتفاقی نمی افتد...
خیابانی بسته نمی شود...
تقویمی در هم نمی ریزد...
تنها موهای مادرم کمی سپیدتر....
اقواممان چند روز آسوده از کار.....
و خواهرم پس از چند روز خاطراتم را در ویترین طلافروشی ها فراموش می کند...
و شاید....
فقط گورکنی را کمی خسته کنم...
وآنگاه است ک تنها آغوش سرد خاک همدمم میشود...
ای کاش از همان اول رفیق تنم خاک بود نه دستان گرم تو...
آن دستانی ک روزی خیلی سخت سرد شدند...
دوباره زندگی ام در تنهایی معنا پیدا میکند...
آخ ای کاش هرگز طعم دوست داشتنت را نمیچشیدم...
ای کاش هیچ گاه تو را طلب نمیکردم...
اما دیگر افسوس هایش باشد برای تو...
بر سر قبرم آنقدر گریه کن تا شاید...
بجای من، گلهایِ رو قبرم جان بگیرند...
سردیِ اعتمادت مرا کشت نه چیز دیگر...
از ناله هایت نمیخوانم هبچوقت...
اما باز بدان ک مرا سردیِ نگاهت ز رکاب این دنیا پیاده کرد...
اشک بریز تا دریا شود درون قبرم...
اما باز من تنهایٍ تنهایم بی تو...
بدونِ حضور تو...

قـدرت یـک مَـرد را ...


قـدرت یـک مَـرد را ...
بـا سنگینی بـار غمی کـه تنـها بـه دوش مـیکشـد ...
بـایـد انـدازه گرفـت ...(!)

قهر بودیم ، در حال نماز خوندن بود ..

قهر بودیم ، در حال نماز خوندن بود ..
نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون ورنشسته بودم
.
.
.
.
.
کتاب شعرش و برداشت و با یه لحنِ دلنشین شروع کرد به خوندن
ولی من باز باهاش قهر بودم …!!!
.
.
کتاب و گذاشت کنار ، بهم نگاه کرد و گفت :
“غزل تمام ، نمازش تمام ،دنیا مات ، سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد”
باز هم بهش نگاه نکردم …
.
.
.
.
اینبار پرسید : عاشقمی؟؟ سکوت کردم …
گفت: “عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز …
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند”
.
.
.
.
.
.
.
دوباره با لبخند پرسید : عاشقمی مگه نه ؟؟؟
گفتم : نـــــــه
گفت : ” لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری ..
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری ”
.
.
.
.
.
.
.
زدم زیرِ خنده … و رو بروش نشستم …
دیگه نتونستم بهش نگم وجودش چقدر آرامش بخشه …
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم :
خدا رو شکر که هستی …

در زندگی ام یـــــکی بود


در زندگی ام یـــــکی بود
کــــه نبودنش ...دوریــــش...قهـــرش ...
خمـــاری می آورد
آبـــــــــــ میکنــــد
ابهتــــــ مـــــــــــــــــردانه ام را