دلنوشته ها

دلنوشته ها

از دل نوشته هایم ساده نگذر به یاد داشته باش این « دل نــوشــته » ها را یک « دل » نوشته ...!
دلنوشته ها

دلنوشته ها

از دل نوشته هایم ساده نگذر به یاد داشته باش این « دل نــوشــته » ها را یک « دل » نوشته ...!

ﺑﭽــــﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ

ﺑﭽــــﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻓﮑـــﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻓﻘـــﻂ ﺯﻧﺒــــﻮﺭﻫﺎ ﻧﯿﺶ
ﻣﯿﺰﻧﻨـــﺪ"
ﺑـــــــﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ
ﺩﯾـــﺪﻡ، ﺷﻨﯿـــﺪﻡ، ﺭﻓﺘــــﻢ، ﺁﻣـــﺪﻡ
ﻭ ﯾــــﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘــــﻢ . . .
ﻧــــﻪ، ﺁﺩﻣــــــﻬﺎ ﻫﻢ ﻧﯿــــﺶ ﻣﯿﺰﻧﻨـــﺪ
ﻫﺮ ﭼﻘـﺪﺭ ﺻﻤﯿــــــﻤﯽ ﺗﺮ، ﻋﺰﯾــــﺰﺗﺮ
ﻧﯿﺸﺸـــﺎﻥ ﺳـــــﻤﯽ ﺗــــﺮ . .

دلگیرم از دنیآ و روزگآرش

دلگیرم
از دنیآ و روزگآرش
از بی کسی هآ و سکوت هآ!
این منم که اینگونه خسته ام
منی که همیشه خوب بودم و خندآن
منی که خنده هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل!
نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برآیم!
چون “تو”، “من” نیستی!
پس لطفا قضآوتم نکن..

با تو ام مخاطب خاص نوشته ام


هر وقت فهمیدی پسر عابر بانک نیست
هر وقت فهمیدی پسر کارگرت نیست
هر وقت فهمیدی عشوه خرکی نیای
هر وقت فهمیدی ادعا تیز بازی نداشته باشی
هر وقت فهمیدی زن و احساس با ماده بودن فرق داره
هر وقت فهمیدی باید نجیب باشی
هر وقت فهمیدی غرور مرد یعنی چی
هر وقت فهمیدی شوهرت، بابات نیست
هر وقت فهمیدی برای تقاضای عشق، باید عرضه صداقت داشته باشی
..
..
..
..
..
..
..
..
اونوقت میتونی روی یک مرد حساب کنی و دنبالش بگردی

با تو ام مخاطب خاص نوشته ام

باید مرد باشی


چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند

گاهی آنقدر بغض داری که فقط

باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی √

اگــــــــر مـــے بــیــنــــے هــنـــــــوز تــنــهــــــام ...


اگــــــــر مـــے بــیــنــــے هــنـــــــوز تــنــهــــــام ...
بـــــــﮧ خــــــاطـــــــــر عــشـــــق تــــــو نــیــســـت !!
مــن فــقـــــــط مـــــے تــــــرســـــــم ؛
مــــے تـــــــرســـــــم هـــمـــــــﮧ مــثـــــل تــــــو بـــــاشــــــنـد . . . !!

لعنت به زمونه ای


لعنت به زمونه ای که مرد بودن درد داره و نامرد بودن کیف ...
لعنت به زمونه ای که خوبی کردن تاوان داره و بدی کردن احترام ...
لعنت به زمونه ای که پاک بودن تنهایی میاره اما خیانت کردن کلاس ...
لعنت به زمونه ای که حرف،حرف میاره،پول،پول میاره،اما محبت،خیانت میاره ...
لعنت به زمونه ای که تا وقتی براشون صرف داشته باشی تودلشون جاداری ...

زبان " قمــــار "


دم از بـــازی حکــــم میزنـــی ... ! پس به زبان " قمــــار " برایـــت میگویـــم ! قمـــار زندگـــی را به کسی باختـــم , که " تـــک " " دل " را بـــا " خشـــت " بریـــد ... جریمـــه اش " یک عمـــر"" حســــرت" شـــد ...! باخـــت ِ زیبایـــی بـــود... یاد گرفتـــم به "دل" ، "دل" نبنـــدم! یـــاد گرفتـــم از روی "دل" حکـــم نکنـــم! "دل" را بایـــد " بُـــــر" زد جایـــش"سنـــگ" ریخـــت کـــه بـــا "خشـــت" " تکبــُـــری " نکننـــد .........!

داستانی جالب که واقعا اشکمو در آورد


آراد یکی از پسرای خوشگل محلمون بود باخیلی ها رفیق بود

یکی از دختراى همسایمون ک واقعا دختر سرو ساده و خوشگل و خوبی بود عاشقش شد…

حتی دوستای آراد بهش میگفتن بیخیال این دختر... ولی…

روزی که سوگل باگریه جریان و گفت از آراد متنفرشدم
چند وقت بعدهم از اون محل رفتن...

چند سال بعد آراد رو دیدم با اینکه سنی نداشت اما موهاش سفیدشده بود!!
میگفت ازدواج کردم خدا یه دختر بهم داد...

هفت سالش بود ک دزدیدنش و جنازشو بهمون دادن
هفت نفربهش تجاوز کرده بودن یادم اومد با هفت تا دختر دست نخورده خوابیدم وقتی توی پزشک قانونی لبهای کبود دخترمو دیدم به این فک کردم چقدر لباش شبیه سوگل بود..

سوگل کجاس؟!؟!
گفتم شاید بالاتر از قبر دخترت پیداش کنی هفت سال پیش خودش رو کشت....
نکن...
پس فردا بابا میشی ...