مسافرم،
مثل تمومه مسافرایی که اومدن و رفتن،
سفره ای بسته بر تکه چوبی، میروم سوی دیاری
دیاری که از آن جدایم کردند
خواهشم اینه ای همسقروقتی به دروازه ی دیارم رسیدم
دستانم را باز کرده واز طابوتم بیرون بگذارید
تا همه بدانند نتوانستم ازین این شهر هیچ سوغاتی به دیارخودببرم
سوغات من اعمالم بود که با خودمیبرم