دلنوشته ها

دلنوشته ها

از دل نوشته هایم ساده نگذر به یاد داشته باش این « دل نــوشــته » ها را یک « دل » نوشته ...!
دلنوشته ها

دلنوشته ها

از دل نوشته هایم ساده نگذر به یاد داشته باش این « دل نــوشــته » ها را یک « دل » نوشته ...!

مسیح شاه چراغی

وا شد درِ تمام قفسها به روی تو

پرواز در هوای پدر، آرزوی تو

می بارد از تلاطم چشمت شکوه خشم

رفته به مرتضی چقَدَر خلق و خوی تو

پشت سرت تمام حرم گریه می کنند

کف می زنند حرمله ها رو به روی تو

لبخند می زنی و دل از تیر می بری

با زلف این سه شعبه گره خورده موی تو

گهواره نیست، خاطره ی تشنگی توست

پر شد خیال مادرت از عطر و بوی تو

چشمی به سینه  دوخته، چشمی به علقمه

چشمی به تیر دارد و چشمی به سوی تو

مانده هنوز جرعه ی آبی میان مشک

دستی نمانده تا که بخواهد عموی تو.....

آنجا عمو به فکر لبت گریه می کند

سیرابِ شیرِ خون شده اینجا گلوی تو

قلب پدر شمیم تو را پخش می کند

شش گوشه ی تو سینه ی باباست، کوی تو

باب الحوائج است، "مسیح" التماس کن

شاید که این غزل بشود آبروی تو....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد