دلنوشته ها

دلنوشته ها

از دل نوشته هایم ساده نگذر به یاد داشته باش این « دل نــوشــته » ها را یک « دل » نوشته ...!
دلنوشته ها

دلنوشته ها

از دل نوشته هایم ساده نگذر به یاد داشته باش این « دل نــوشــته » ها را یک « دل » نوشته ...!

حسادت لاک پشت به رقص هزار پا


    هزارپایی بود وقتی می رقصید جانوران جنگل گرد او جمع می شدند تا او را تحسین کنند ؛

    همه ، به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت :

    یک لاک پشت حسود ...

    او یک نامه به هزارپا نوشت :

    ای هزارپای بی نظیر!

    من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم.

    و میخواهم بپرسم چگونه می رقصید.

    آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟

    یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید؟

    در انتظار پاسخ هستم .

    با احترام تمام ، لاک پشت. هزارپا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه میکند ؟

    و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند میکند؟

    و بعد از آن کدام پا را ؟

    متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد.

    ☆سخنان بیهوده دیگران از روی بدخواهی وحسادت ؛ میتواند بر نیروی تخیل ما غلبه کرده و مانع پیشرفت و بلند پروازی ما شود ...

    (کتاب دنیای سوفی) یوستین گاردر


پدر...

یادم میاد بچه که بودم بعضی وقت ها بابامو نگاه میکردم که با دست مشغول جمع کردن آشغال هایی که روی فرش ریخته شده بود. من حسابی به این کارش می خندیدیم چون ما هم جارو داریم، هم جارو برقی!

چند روز پیش که حسابی داشتم با خودم فکر میکردم که چه جوری مشکلاتم رو حل کنم یهو به خودم اومدم دیدم یک عالمه آشغال از روی فرش جمع کردم ...

الان حس و حال پدرم درک میکنم

موندنش هیچ ارزشی نداره!!

همیشه فکر میکردم اینکه بی دریغ به کسی محبت کنی
هواشو داشته باشی
به یادش باشی
باهاش صادق باشی
بهش آرامش بدی
دوستش داشته باشی
میتونی اون آدم رو برای همیشه تو زندگیت داشته باشی
چیزی نگذشت که
فهمیدم زهی خیال باطل
اگر قرار باشه کسی برای همیشه بمونه
باید تشنه نگهش داشت
تشنه محبت و دوست داشتن
و اگه سیر بشه میره
تازه فهمیدم چقدر آدما بی لیاقت هستن
کسی که باید ازش دریغ بشه تا همیشگی بشه
موندنش هیچ ارزشی نداره!!

شایــد از خودت ....!!!

گاهی دلــت نــمیخواهــد
دیــروز را به یاد بــیاوری
انگــیزه ای بــرای فــردا هـم نــداری . . .!!!
و حال هــم که
گاهی فــقــط دلــت میخواهــد
زانوهایــت را تــنگ در آغوش بــگیری
وگوشــه ای از گوشــه تــرین گوشه ای که می شــناسی
بـنـشینی و فـقـط نــگاه کـنی . . .!!!
گاهی دلگــیری
شایــد از خودت ....!!!

ضرب المثلها

بیگناه پای دار رفت و خندید،
نمیدانست بالای دار هم خواهد رفت.
چاقو دسته‌ی خود را برید
و محبت خارها را گل نکرد
همانگونه که دوری، دوستی نیاورد
و اتفاقا پول خوشبختی آورد
انگار دوره‌ی ضرب المثلها به پایان رسیده است...!

+دارید همچین کسی رو؟

وقتی کسی رو دوست داری
این یه چیـزه ...
وقتی کسی تو رو دوست داره
این یه چیـز دیگس ...
اما ......
وقتی کسی رو دوست داری ، که تو رو دوست داره
این یعنی همه چیــز ...!

+دارید همچین کسی رو؟

آدمای چوبی

دو تا گنجشک بودن
یکی داخل اتاق یکی بیرون پشت شیشه
گنجشک کوچولو از پشت شیشه گفت:
من همیشه باهات میمونم.......
قول میدم!!!!!!
و گنجشک توی اتاق فقط نگاهش کرد!!!!
گنجشک کوچولو گفت :
من واقعأ "عاشقتم" !!!!!!
اما گنجشک توی اتاق فقط نگاش کرد!!!!
امروز دیدم گنجشک کوچولو پشت
شیشه اتاقم "یخ زده"
اون هیچوقت نفهمید
گنجشک توی اتاقم "چوبی" بود !
حکایت بعضی ماهاست
خودمونو نابود میکنیم
واسه "آدمای چوبی"
کسانی که نه مارو می بینن
نه صدامونو می شنوند

نانوایی شلوغ بود و چوپان،مدام این‌پا و آن‌پا می‌کرد،نانوا به او گفت:چرا اینقدر نگرانی؟گفت:گوسفندانم را رها کرده‌ام و آمده‌ام نان بخرم،می‌ترسم گرگ‌ها شکمشان را پاره کنند!نانوا گفت:چرا گوسفندانت را به خدا نسپرده‌ای؟گفت:سپرده‌ام،اما او خدای«گرگها»هم هست......

نشان

مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:


باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم." دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید:


"باشه، ولی اونجا نرو.". مامور فریاد می زنه:"آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم." بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می کشد و با افتخار نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:


"اینو می بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد برم..در هر منطقه یی...


بدون پرسش و پاسخ. حالی ات شد؟ میفهمی؟"



دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود


کمی بعد، دامدار پیر فریادهای بلند می شنود و می بیند که ماموراز ترس گاو بزرگ وحشی که هرلحظه به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند.


به نظر می رسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت میکند، باسرعت خود را به نرده ها می رساند واز ته دل فریاد می کشد:" نشان. نشانت را نشانش بده !"

آدم مثل قبل شدن نیستم

من آدم نرفتنم، آدم دوست موندن
، یا اصلا آدم دیر رفتن ام
خیلی دیر....
اما وقتی برم، دیگه آدم برگشتن نیستم
. آدم مثل قبل شدن نیستم. باور کن!!